اپیزود نهم پادکست رواق - پنهان شدن در لانه گرگ

در ادامه نوشته «جستاری در باب پادکست رواق»، خلاصه‌ای از قسمت/اپیزود نهم پادکست رواق از فرزین رنجبر را آورده‌ام. قسمت‌های قبلی را در همان نوشته یا در انتهای این پست می‌توانید بخوانید. همچنین این متن را از این لینک در ویرگول می‌توانید بخوانید.



«در این قسمت در ادامه خود‌استثنا پنداری، به فهرمان اجباری می‌پردازیم و می‌بینیم چرا در لانه گرگ پنهان می‌شیم»


ترانه حسین صفا.

«چه حکمتی است که در آغاز نگه من به سرانجام است؟»

منظور از آغاز، تمام آغازهاست، مرگ اندیشی، ترس از پایان که حکم خرده مرگ داره.

کدام کوزه شکست آن روز؟ هنوز حلقه دستانش به دور گردن خیام است.

کدوم باور شکست که یهو فروریخت و کارکردش فرستادن ترس‌های وجودی به اعماق بوده. شاید کوزه سازوکار دفاعیه. ما در این دنیا تنهاییم و آزاد و این دنیای پوچ با مرگ به پایان می‌رسه.

حلقه دستان کوزه به دور کسی بودن در معنای مستیه. نوش دارو.

فرزند خود استثناپنداری. قهرمان اجباری. در نظر کسی که اگزیستانسالیسم را می‌شناسه شاید حتی قابل احترام باشه. لباس اگزیستانسیالیسم می‌پوشه و شعارهای مشابهی می‌ده.
قلعه سوخته و پس زدن رحمت خدا و برای هر چی‌خواستم جنگیدم و با ترسام هم جنگیدم. رجز خوانی، بو بردن از اتفاقی و رجز خواندن برای اتفاق. بو بردن از اخراج. رجز خوانی برای مرگ.

اما این منش شرط پذیرش را نداره.

اینجا ترس از مرگ منظور ترس از خرس نیست و ترس از تنهایی هم ترس از جدا بودن نیست، معنای متفاوت و موجود در ناخودآگاه داره.


بحث سر تفاوت بودنه نه شدن. ساز زدن بدون هدف خاصی. در ساحت بودن موزیسینن اما یکی در ساحت شدن داره عرق می‌ریزه اما یکی در ساحت بودن لذت می‌بره.

نهیب زدن، «عمر تنها سرمایه ماست، اونو راحت ندید بره».

فساد طیف داره، از شیر تا ماست شدن.

«تازمانی که حقایق هستی را به تمامی نپذیرفته‌ایم، هیچ گونه زیستنی اصیل نیست.»

مجبور به قهرمان بودن. از تغییر منع می‌شه. کارکرد دین برای آرام کردن ترس‌ها و با احترامی که گرفته دیگه نمی‌تونه دربیاد. (هر روز نو شدن، همرنگ نشدن، رشدی بودن، مستقل بودن). دختر خنگ و پسر مودب. دنیای فانتزی با قوانین خودش به دور از قوانین خشک.

خود استثناپنداری می‌تونه تبدیل به خودشیفتگی اگزیستانسیال بشه. تو عکس دسته جمعی دنبال خود بودن و قدر من را ندانستن و.... خودشیفتگی نشانه یا عوارض خود استثنا پنداریه.

سلطه و پرخاش هم از نشانه‌های وجود اضطرابه. خودش رو تافته جدابافته می‌دونه. مشاغلی که سروکار بیشتری با مرگ داره در ساحت خودآگاه ترس کمتری از مرگ داره اما ناخودآگاه بیشتر. اصا شاید چون اضطراب بیشتری داشتن سراغ این مشاغل اومدن. پنهان شدن در لانه گرگ. از ترس گرگ بری تو لونه‌ش پنهان بشی. قلدری برای مرگ(مثب همون سلطه و پرخاش)، شاخ و شونه کشیدن. ستون‌های اصلی دیکتاتوری.

اضطراب یعنی ترس از هیچ چیز، تبدیلش به ترس از چیزی آغاز روان‌پریشیه. انکار حقایق. از رشد صحیح و زیست اصیل جلوگیری می‌کنه. در نیمه دوم و بزنگاه حساس زندگی فشل می‌شه و این فشل شدنه درست زمانی که ضعیف تر هستیم سراغمون میاد و صرفا عقبش انداختیم.

آدمی بدل به پدر شدن در خود استثناپنداری. آدمی بدل به کودک می‌شه در حامی غیبی. چیزی بدل به پدر می‌شه و سپس به خدا بدل می‌شه. تعداد کسایی که از روش دوم استفاده می‌کنن بیشتره. کسی که از مسیر اول میره، اول بدل به پدر و سپس خدای خودش می‌شه اما از پسش بر نمیاد چون به میزان کافی رشد نیافته. پس یا وارد این فاز نمی‌شه یا موازی از دومی استفاده می‌کنه. جلو هیچ‌کس جز خدا سر خم نمی‌کنم، اوس کریم. پرخاش می‌کنه اما زمانی که به تمامی باید مسئولیت  زندگی را بگیره، افسار زندگیشو می‌سپاره به حامی غیبی.

<1402/08/09>